پریشان حالی بدحالی، برای مثال دوست آن دانم که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی (سعدی - ۷۱)، بدبختی، تنگدستی ادامه... بدحالی، برای مِثال دوست آن دانم که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی (سعدی - ۷۱)، بدبختی، تنگدستی تصویر پریشان حالی فرهنگ فارسی عمید
پریشان حالی (پَ) اضطراب. بدحالی. بدبختی. تنگدستی. تبه روزگاری: دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. سعدی. ، ملالت. دلتنگی ادامه... اضطراب. بدحالی. بدبختی. تنگدستی. تبه روزگاری: دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. سعدی. ، ملالت. دلتنگی لغت نامه دهخدا
پریشان حالی بدحالی تنگدستی بدبختی، دلتنگی ملالت ادامه... بدحالی تنگدستی بدبختی، دلتنگی ملالت تصویر پریشان حالی فرهنگ لغت هوشیار
پریشان حالی بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، آشفته خاطری، دلتنگی، ملالتمتضاد: رفاه زدگی ادامه... بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، آشفته خاطری، دلتنگی، ملالتمتضاد: رفاه زدگی فرهنگ واژه مترادف متضاد